ازیک معتادپرسیدند چطورشد که معتادشدی؟گفت بابچه هاقرارگذاشتیم روزهای
تعطیل تفریحی بکشیم یه دفعه خوردیم به عیدنوروز.!

مردبرای دیدن وضع تحصیل پسرش به مدرسه رفت.مدیربه اوگفت:شمانیم ساعت
دیرآمدید.مرد:چرا؟مدیر: چون نیم ساعت پیش،پسرت برای تشییع جنازه شمارفت.

‏

به یه خسیس میگن حقوقت دوبرابرشده. فورا استعفا میده. میپرسن چرا؟
میگه من تحمل خرج کردن این همه پول راندارم!

‏‏

شخصی زن بسیار زشتی داشت.روزی غلامش دوان دوان نزد او آمده گفت:ای
خواجه خاتون به خانه فرود آمد.خواجه گفت:ای کاش خانه برخاتون فرودمی آمد!

‏‏

مدیر:شماتوی منزل گاهی روی این بچه دست بلند نمیکنین؟

ولی دانش آموز: فقط بعضی مواقع برای دفاع ازخودم!

شیرینی فروش جلوی مغازه اش آگهی زده بود:به یک فروشنده احتیاج
داریم،حق تقدم باکسانی است که مرض قند داشته باشند!

نویسنده:عبدالله
افراشته